قانون جذب

قانون جذب، در برابر افکار تو عکس‌العمل نشان میدهد.

 چه خوب، چه بد.

قانون جذب ، صرفاً همان چیزی را که در ذهنت میگذرد

 به

سوی تو برمی‌گرداند.

وقتی تو حواست را متوجه چیزی میکنی ، مهم نیست

 که چه باشد ، در واقع آن را به عالم هستی دعوت

می‌کنی.

قانون جذب مدام در حال فعالیت است، اما به همان

 اندازه که فکر تو فعالیت می‌کند.

قبل از اینکه به خواب بروی، فکرهای خوب کن.

آنچه هم‌اکنون در فکرت می‌گذرد، زندگی آینده‌ات را

خلق خواهد کرد.

اگر شرایطی را دوست نداری و نمی‌خواهی، هرگز از

آن گله و شکایت نکن.

همواره بر آنچه از صمیم قلب می‌خواهی تمرکز کن.

سعی کن این عبارت را مدام تکرار کنی: "من حاکم بر

افکارم هستم."

مشخص کن می‌خواهی چه بشوی، چه کاری انجام

دهی و چه چیزی داشته باشی. در این موارد فکر کن،

بسامد آن‌ها را ساطع کن. دیدگاه تو، زندگی‌ات

می‌شود.

همیشه از احساسات خود آگاه باشید و مانع از بروز

احساسات بد در خود شوید.

وقتی احساس بدی داشتید، با تلاش، افکار خود را

تغییر دهید تا از آن حال و هوا خارج گردید.

اگر حال و هوای خوبی داری، به این دلیل است که

افکار خوبی در سر داری.


اگر احساس خوبی داری، مشغول خلق آینده‌ای

هستی که بر وفق مرادت است.

تو دقیقاً آنچه را احساس می‌کنی، نصیب خودت

می‌کنی، نه آنچه را که زیاد درباره‌اش فکر می‌کنی.

وقتی به صورت هدفمند به احساسات خود توجه کنی،

 با این قصد که روحیه‌ات را بالا ببری، با قدرت هر چه

تمام‌تر می‌توانی آن را ارتقاء دهی.

تلفیق فکر و عشق است که نیروی غیرقابل مقاومت

قانون جذب را تشکیل می‌دهد. فکر سرشار از عشق،

شکست‌ناپذیر می‌شود.


این عبارت را مدام بگو و به آن ایمان داشته باش:

"زندگی آسان است. زندگی خیلی خوب است. همه‌ی

موضوعات خوب به سوی من می‌آیند."

تو سزاوار تمام چیزهای خوبی هستی که زندگی به تو

تقدیم می‌کند.

به این نکات بسیار فکر کنید

میتوانید با این افکار به هر چه میخواهید برسید

موفق باشید

قهرمان های آدم های کوچک


نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص ، ثروتمندترین مرد شهر است . باید از او آموخت و گرامیش داشت .
خردمند خندید و گفت فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او می بالی و از من می خواهی همچون تو باشم ؟!
نادان گفت خوب گرامیش مدار ، بزودی از گرسنگی خواهی مرد .



خردمند خندید و از او دور شد . از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان افتاد و آنچه داشت از کف بداد و دزدان کامروا شدند . چون چندی گذشت همان نادان رو به خردمند کرد و گفت فلان دزد بسیار قدرتمند است باید همچون او شکست ناپذیر بود . و خردمند باز بر او خندید و فردای حرف نادان دزد به چنگال سربازان فرمانروای اسیر شده ، برهنه اش نموده و در میدان شهر شلاقش می زدند که خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را می بیند . دست بر شانه اش گذاشت و گفت عجب قهرمانهایی داری ، هر یک چه زود سرنگون می شوند و نادان گفت قهرمانهای تو هم به خواری می افتند . خردمند خندید و گفت قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمی گیرند ، همین جا بمان و شلاق خوردن آن که گرامیش می داشتی را ببین ، و با خنده از او دور شد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند .